_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چهارشنبه سوری

صبح چشمام رو با صداى جاروبرقى باز کردم. تا به خودم اومدم و از اتاق اومدم بیرون، یه خانمى داشت خونه رو تمیز میکرد و مامان هم تو آشپزخونه درهم و برهم دور خودش مى چرخید...
تو کوچه هم کنار نمور بودنش و بارون اومدن، هرچند وقت یه بار یه ترقه اى گُرُمْبْ مى کرد. با خودم داشتم فک مى کردم چه حالت جالبیه...! چقد این صحنه آشناس؛ که یهو مامانم شبیه هدیه تهرانى شد، خانومه شبیه ترانه علیدوستى...!
بقیه ماجرا رو هم الله اعلم اگه یه روزى معلوم شه زندگیمون چندسال بعد همونى شد که اصغرفرهادى یه روزى فیلمش کرده بود!
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

مویه نه که لالایی

خیلی کارها آدم باید انجام بدهد. خیلی کارها دوست دارد انجام بدهد. در این لحظه از ـ شاید ـ لذت بخش ترین قسمت زندگی ام می خواهم در آفتاب ـ اتفاقا ـ جان دار اسفند پهن شوم و یک صدایی مویه نه اما لالایی بخواند برایم...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

شیرینی عید ۱۷

احمد از شیرینی های عید بیزاره. این جوری بگم که به معنای حقیقی کلمه ازشون متنفره، همیشه هم غر میزنه که ملت چرا باس یه چی تو مایه های نون نخودچی بخورن و حتی ازش تعریفم بکنن که عینهو…. وا میره تو دهنو و آخراش انگار داری گل می خوری...

این بین اما باقلوا رو دوس داره! همیشه خدا هم این روزای آخر، لحظه شماری میکنه واسه اولین عید دیدنی های روز اول و باقلواهای پر از شهد که با طبق های بزرگ میارن و بعد خوشگل میچیننشون تو ظرف…

تو سکوتش به تصویر توی ذهنش و آرزوهای کوتاه مدتش پیروزمندانه لبخند میزنه...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

ذکر

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب

مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم 

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

نجستم

من از دل کنارى نجستم، نجستم...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

واهمه این بار

چند سال قبل به زنی که از روزمرگی اش می گفت و نخودفرنگی ها، خندیدم. ترسم از آن است که روزی به دردش دچار شوم...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

از معمولى بودن

رادیو، تلویزیون، تبلیغات، همه و همه این حس رو به ما منتقل میکنند که تک تک ما مى توانیم خاص باشیم. تک تک ما مى توانیم متفاوت ترین حرکات ممکن را انجام دهیم؛ حتى این حس را القا مى کنند که همه ما زیبایى هاى خاصى داریم که منحصر به فرد است. شاید کلیت آن غلط نباشد اما اصرار زیاد بر آن و تکرار بیش از حدش، همه ما را متوقع و لوس مى کند... آنقدر که معمولى بودن برایمان ننگ مى شود...
از پیله بیهوده این داستان بیرون بیاییم؛ زندگى معمولى هم لازم است گاهى...
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

تمام… تمامش

به اندازه تمام عمرم شاید این کوچه را پیاده نیامده بودم… یک سال تمام گذشته است و چقدر که دور مانده است تمام خاطرات سال پیش. تمام پیاده روی های طولانی. تمام خیابان گز کردن ها. تمام زود رسیدن ها...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

فکر عبث

آنقدر فکر نکرده ام که از فکر کردن می ترسم. از محکوم شدن می ترسم. از نقد شدن نه اما از مخالفت های بی خود می ترسم...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

آرام بگیر

گفت آرام بگیر

گمان می کردم آرام ترین باشم… پس به حرفش خندیدم.

الان تازه آرام گرفته ام. الان تازه می فهمم مشوش ترین عالم بوده ام به زمانش، وقتی که مدام می گفت آرام بگیر...

  • Ba har