_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ضد

چقدر همه چیز ساکن است.
چقدر در اوج غم خوشحالم...
( مفاهیم در عمیق ترین و شدیدترین حالتشان ضد خود را میسازند!)
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

لوندر!

غرق در ملافه هایى که بوى اسطوخدوس میدهد...

و سرشار از آرامش

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

ادا

کاش حقیقتاً انسان هاى خوبى باشیم نه این که اداى انسان هاى خوب رو دربیاریم... :|

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

دلم سوخت

دلم براى خودم سوخت
براى تمام بازیگران فیلم رحمانیان
دلم برام تمام مردم سوخت
براى آدمیت حتى
در یک لحظه دلم گرفت
مثل آسمان این شهر لعنتى
  • Ba har
  • ۰
  • ۰
خانه بوى مریضى میدهد.
بوى تمام آب پرتقال هایى که وقتى دماغت کیپ است و چشم هایت بخار تب دارد باید بخورى بدون آن که مزه اش را بفهمى...
این فصل سرد نیامده، تمام غصه هایش را فرستاده است...
  • Ba har