خسته ام ولی خسته خوب... مثِ مانیکا وقتی کلی خونه رو تمیز کرد که همچنان هُوْست بمونه...
خسته ام ولی خسته خوب... مثِ مانیکا وقتی کلی خونه رو تمیز کرد که همچنان هُوْست بمونه...
من باید جایی یاد بگیرم در مقابل خودم بایستم...
و چقدر سخت است برایم چنین کاری... چقدر جان کاه...
دلم واست تنگه بیا...
البته که من این جا رو با توییتر اشتباه نگرفتم... اینجا فقط دنج تره واسه حرف زدن...!
اصلاً مهم نیست چقدر حالم خوب نیست و چقدر خستم و چقدر ناتوان در مقابل تمام کارهایی که دارم... مهم اینه که من امروز در دانشگاه ملی بهترین خلوت ممکن رو تجربه کردم و وصف ناپذیرترین باران عمرم رو البته...
قدردانشم حقیقتاً
شما لعنتی ها باعث فسردگی ملتین... اینو الان که بعد از یه هفته فقط سیاه پوشیدن یه روسری قرمز سرم کردم فهمیدم...
لعنت خدا بهتون. به اون خانباجی که دم در میشینه امر به معروف، نهی از منکر میکنه...
لعنت به انسانها با تفکرات پوچشون
یکی اومد بهم سلام کرد... با صد حالت بهم نشونی داد که بفهمم با هم نقطه مشترک داریم و احتمالاً همو میشناسیم... جالب بود.
یکی دیگه لم داده رو صندلی وسط راه مردم یه جوریم نشسته انگار... حالا، وق وق داره منو نگا... داره با چشاش میخوره منو درواقع...
چه وضعیه...؟!🙄
زودتر دو هفته دیگه شه....
یه سرمای مطلوب دم غروبی که مورمورت میشه ولی در برابرشم مقاومتی نداری...
کیخسرو داغون شد...! :|
همین فقط
سوگواری باید کرد براش...