روان خسته و دلمرده من
من
من
منِ سرخورده و تنها
از اسارت جهان خموش
فرو افتاده از عرش
عرش
عرشِ کبریایى
آن بلنداى خوف آورِ
عدم
ما کوچیک تر از اینیم که بخواد بهمون بر بخوره. کوچیک تر از این که کسی تو مخیلش بگنجه که ممکنه بهمون بربخوره. کلا ما هیچی نیستیم همه هم میدونن اینو…
ولی خدایی نکرده، زبونم لال، گوش شیطون کر، اگه قرار باشه روزی چنین بشه، به طریج ( طراز) قبامون که نه، به گل گیومون برمیخوره…