آرزو مرد. دقیقا هفته ی پیش همین دم دمای شب بود که خیلی خسته بود. سرش رو گذاشت و مرد. یعنی ما صب فهمیدیم که مرده ولی لابد همون نصفه شبی تموم کرده دیگه.
مراسمش خیلی آبرومند بود. حتی شاید آبرومندتر از کل زندگیش. حلواش همین پیش پای شما تموم شد.
-ناراحت از مرگش؟
-بالاخره یه گوشه ای از جیگر آدم انگار کنده میشه دیگه… ولی وقتی مرد، مرده دیگه… انگار امیدتون بمیره. انگار اعتقادتون، باورتون، هرکدومو از دست بدین یه تیکه از جیگر آدمه...
- ۹۴/۱۰/۲۲