_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب با موضوع «افسانه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مه 3

 

مثل اندوه برای آدمی، مه غم جهان است. آرام آرام می خزد و نزدیک می آید. خوب که نزدیک شود دیگر حایی را نمیبینی. برای خودش عظمتی دارد. ابهتی . شکوهی که آن را برایت زیبا جلوه می دهد. 

اصلا چه کسی منکر زیبایی غم است؟

بدان که غم زیباست. اندوگین بودن با ابهت است. بدان که از غمگین بودن نباید شرمسار بود. که حتی می توان از آن لذت برد. مثل تمامی مسافران تهران-شمال که گدوک را میپرستند در زیبایی.

مه تمام زیباییست برای زمین. غم تمام شکوه است برای آدمی...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

افسانه 0

به عنوان شنونده داستان های طولانی و مفصل در طول دوران کودکی ات، فرزندم، نخست باید بدانی که افسانه چیست!

ما مردمان ناملایمتی های زیادی را در زندگی تجربه می کنیم. در لابه لای تمام این لحظات منحوس دلگرمی ای لازم است برای تجدید قوا و تجربه خوشحالی ولو برای لحظه ای. در چنین زمان هایی ما به افسانه ها پناه می بریم. داستان هایی که واقعی نیستند اما با واقعی بودن تنها یک سر سوزن فاصله دارند. اتفاقاتی که برما گذشته اند و کاملا حقیقی هستند اما ما حدوثشان را به گونه ای نمادین و حماسی میکنیم برای احساس امنیت داشتن؛ برای کمی فقط کمی خوش حال تر بودن. 

به افسانه ها گوش کن و در عین حال که می دانی این ها دست و پا زدن های گوینده برای حفظ ذره ای ناچیز از امید است و نه هیچ چیز دیگر، از زیبایی های آن لذت ببر. بگذار افسانه مجابت کند که زندگی جالب است و ارزشمند.  

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

افسانه ستاره

 

نزدیکی ها ی تهران، قلب خاکستری و پر خس این کشور مغموم، جایی که هنوز برهوت نیست اما جنبش شهر به هن هن افتاده است، مرز بین هیجان و سکون، جایی که پیدا کردنش تنها با صدای عود ممکن می شود نه تار، نه سنتور، تنها و تنها یک صدای طنین انداز قوی عود که یک بغض گره خورده پشتش است، درست همان جا که شک می کنید به راه آمده و موسیقی به گریه تان می اندازد، با اولین قطره اشکی که فرو ریخت سرتان را بالا بیاورید و کمی به راست بچرخید درست همان جا دقیقا در اولین نظر، تکه ای به چشمتان می آید که نورانیست... ستاره ها در این قسمت متراکم ترند و پرتلالوتر... 

 تمام کسانی را که ما در این خاک حزن آلود پرهیاهو و  نابه هنگام یا به جور و ناحق از دست می دهیم، ستاره ای نورانی تر از حالت عادی بر فراز جایی که به خاک افتاده است جان می گیرد...

نزدیکی های تهران آن جا که قلبتان شما را تا رسیدن به آن یاری کرده است، همان جا که بغضتان اشک شد و رو به آسمان کردید، چندین ستاره پرنور در کنار هم میبینید. کسانی که نباید به خاک می افتادند... که افتادنشان نور شد... که اگر به نقطه درستی خیره شوید درخشش آن ها را تک تک به چشم میبینید.

این افسانه ستاره است که همه ما باید برای خودمان تعریف کنیم و مدام به آسمان خیره شویم برای تسلای خود از فقدان های مداوم و نامتناهی...

  • Ba har