_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

برای ن.ج

 

ن.ج که دیگر هیچگاه نمی توانم ن.ج عزیز بناممت،

 

در همین ابتدا این را بدان که مردم صحبت می‌کنند؛ که بسیار حرف می‌زنند. از هر دری! بدان که برای مدت مدیدی لق لقه‌ی زبان این و آن بودی و من تا جایی که می‌توانستم سعی می‌کردم چنین نباشد. در نهایت اما نه تنها موفق نشدم که در منجلاب داستان‌های تو غرق شدم. حالا من هم موضوع بحث مردمم. مایه ترحمشان و تمسخرشان. 

 

ازت بدمم می‌آید و تمام.

 

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

برای خ . گ

خ عزیز (یا شاید هم خ ناعزیز!)

 

من به پشتوانه حافظه خوبم از روزها و ساعت ها و تاریخ‌ها، مقدار قابل توجهی از زندگی‌ام را در گذشته می‌گذرانم.

به لطف تو مدتی است هرچه از یکسال اخیرم به یاد می‌آورم با ناراحتی و اشک همراه است. 

قرار نیست این‌ها را هیچ وقت بخوانی و من قرار نیست مثل آن‌چه مرسوم است یک بار سنگین از عذاب وجدان را به کولت بیندازم. این‌ها را انگار برای خودم می نویسم; برای خودم که راه ‌های زیادی را امتحان کردم که ناراحت نباشم و نشد. 

 

این که دیگر وجود نداری و دلم برایت تنگ می شود یک درد است، این که به هرچه در خاطراتم رجوع میکنم تو هم در آن هستی دردی دیگر.

کاش اصلاً نبودی...

اما مگر به کاشکی و شاید من است؟

اگر آرزوهای من مهم باشد، تو یک مکالمه بالغانه به من بدهکاری.  

من فکر می کنم می توانم با اتفاقات منطقی روبرو شوم و از دستت ناراختم که این توانایی من را نادیده گرفته‌ای.

 

معمولاً نامه را با آرزوهای خوب تمام می‌کنند. من اما آرزویی برای تو ندارم. تو به هرآن چه بخواهی می‌رسی پس چه نیازی است در چارچوب تعارفات بمانیم؟

 

 

  • Ba har