این شهر ترسناک است...
اگر از مرگ میترسید، باید گفت این شهر به حد مرگ ترسناک است و سرد.
من میدانم چطور با آن کنار بیایم و تمام کسانى که در آن زندگى میکنند؛ اما این شهر با تازه واردها خوب تا نمى کند.
این شهر ترسناک است...
این شهر ترسناک است...
اگر از مرگ میترسید، باید گفت این شهر به حد مرگ ترسناک است و سرد.
من میدانم چطور با آن کنار بیایم و تمام کسانى که در آن زندگى میکنند؛ اما این شهر با تازه واردها خوب تا نمى کند.
این شهر ترسناک است...
بعد از یکشنبه ساعت ها خوشحال بودم از خوانده شدن وبلاگم به صورت خیلى اتفاقى و نظرهایى که در ادامه آمد...
ممنونم و خوشحال ترین.
نه این که خوبه. نه این که جالبه، اما یه زمانایى لازمه آدمم خیلى غیرمنتظره با آدم عاى عجیب و جور وا جور مواجه شه. یه حالتى پیش بیاد که قدر آدم حسابى هاى زندگیشو بدونه...
مرسى از تموم خفناى زندگیم که مطمئنم اینجا رو نمیخونن نصفشون. مرسى از اونایى که تا حالا منو حتى ندیدن ولى تمام تلاششونو کردن واسه گند زدن به زندگیم. (که امکان نداره اینجارو بخونن.)
من فقط باید حرف دلمو یه جا میزدم مهم نیس کى میخونه و کى نه...!
سکون. سکون بیش از حد...
خلاء
سکوت
سرماى بسیار
و یک ذهن خالى اما خسته!
حالم از خودم بهم میخوره