_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امشب یک دقیقه بیشتر خوشحالیم

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

احقاق حق!

کسى چه میداند گفته اش کنایه است، طعنه، تمسخر یا حتى توهین...

حق دارد. 

دهانم مهرو موم است از گلایه یا شکایت که محق ترین است. 

دقیقاً همان طور که من در مقابل پدرم بخاطر اشتباه هایش محقم...!

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

یعنى چى؟

و شما چه میدونید دورى یعنى چى؟

بیگانه بودن با این دنیا هم...؟


  • Ba har
  • ۰
  • ۰

وحشت ٣١

احمد امروز ماهى خورد! احمد از ماهى متنفر بود.
بعد از مدت ها ماهى میخورد و نه که خودش هوس کرده باشه که از رو اجبار اما این جاى داستان جالبه که وقتى شروع کرد به ماهى خوردن با خودش گفت: چرا این همه مدت خودمو از خوردن ماهى محروم کردم؟ ماهى به این خوبى...
بعد یهو ترسید یکى تو ذهنش بلند بلند گفت: اگه نسبت به چیزى که انقد متنفر بودى انقد نظرت عوض شده پس یعنى تمام تصمیمات تا اینجاى زندگیت رو هواس...
ترس
ترس
ترس
و حالا وحشت.
وحشتى که مثل خوره افتاده به جون احمد...
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

من از خودم متنفرم

متنفرم که نمیدونم باید تو زندگیم چى کار کنم.

اون فرشتهه تو سیندرلا رو لازم دارم.

همونى که کدوحلوایى رو کالسکه کرد. اینبار بیاد بگه : بى بى دى بابى دى بى بى دى بابى دى بى بى دى بابى دى بوووووو :)))

و در یک لحظه من بفهمم چى کار بکنم با زندگیم...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰
من نمیخوام ناشکر باشم. من نمیخوام بد باشم. من نمیخوام...
من هیچى نمیخوام در لحظه جز ٤ ساعت بیهوشى... 
سکوت محض... کرختى و لختى...
من نمیخوام فکر کنم. حتى داد هم نمیخوام بزنم!
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

تموم شده...

نشسته ام تموم  مکالمات قدیمى رو مرور میکنم
شاید دلیلش اینه که حرف جدیدى وجود نداره...
منظور حرف جدید با آدم خاصى نیست. کلاً حرفاى دنیا انگار تموم شدن. از سرچشمه خشک شدن...
انگار هیچ جمله زیبایى لاى سطرهاى نوشته هاى هیچ نویسنده ى گم نامى مخفى نمونده دیگه...
همه رو هدر دادیم رفت...
  • Ba har