_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از روزگاری که بر من گذشت و دانستم چقدر این شهر لعنتی را دوست دارم. حداقلش آن است که بدان تعلق دارم… گو کثیف و لجن و هرزه است که باشد...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

افغان کنم

ور عیب من ز خویشتن آمد همه
از خویشتن به پیش که افغان کنم؟
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

دست آویز

یک دست آویز براى ادامه دادن لازم دارم...

یک کتاب که نویسنده اش آن را در صفحه اول به نامم امضا کند، یک آلبوم موسیقى یا حتى هرچیز دیگرى... حتى خیلى کوچک تر. یک دستاویز لازم است اما...

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

قهر ٢٦

احمد و مهناز قهرن. یعنى مهناز قهر کرده. احمد عرضه همچین کارى رو نداره... داد و هوار زیاد میکنه ولى قهر، تو قاموسش نیست...
این که دقیقاً چى شده که قهرن قابل وصف نیست چون فقط یه چیز نیست که مال این روزها باشه... کلى مسئله هست و طبق معمول تمام دعواها از یه جا که شروع بشه، به اولین نقطه، به بنیادى ترین مسائل هم میرسه...
قهر بودنشون باعث میشه کلاً با هم حرف نزنن و این حالت خوبى نیست؛ مضحک ترین حالت ممکن تو خونه برِشون حاکمه.
شاید اگه بچه داشتند، بچهه رو مینداختند وسط که پیغام پسغامهارو ببره و بیاره ولى حالا که خودشونن، خنده دارترین وضع رو دارند. البته از نگاه بقیه. خودشون چنان تو داستاناشون غرق شدن که انگار اصل زندگى همین بوده و تموم این مدت اشتباه زندگى کرده ان...
  • Ba har