_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

چهارشنبه سوری

صبح چشمام رو با صداى جاروبرقى باز کردم. تا به خودم اومدم و از اتاق اومدم بیرون، یه خانمى داشت خونه رو تمیز میکرد و مامان هم تو آشپزخونه درهم و برهم دور خودش مى چرخید...
تو کوچه هم کنار نمور بودنش و بارون اومدن، هرچند وقت یه بار یه ترقه اى گُرُمْبْ مى کرد. با خودم داشتم فک مى کردم چه حالت جالبیه...! چقد این صحنه آشناس؛ که یهو مامانم شبیه هدیه تهرانى شد، خانومه شبیه ترانه علیدوستى...!
بقیه ماجرا رو هم الله اعلم اگه یه روزى معلوم شه زندگیمون چندسال بعد همونى شد که اصغرفرهادى یه روزى فیلمش کرده بود!
  • ۹۴/۱۲/۲۵
  • Ba har

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی