_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

سعدی عزیز

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/ چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد/ بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند/ همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم/ که به روی دوست ماند که برافکند نقابی

سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد/ که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی

دل من نه مرد آنست که با غمش برآید/ مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی

نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری/ تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی/ عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی

برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن/ که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی

 

من حتی نمی تونم انتخاب کنم کدوم بیت رو ذره ای بیشتر دوست دارم

  • ۹۹/۰۲/۰۲
  • Ba har

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی