_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

ساده

دلم گرفته... دلم خیلی گرفته. 

ار این همه تنها بودن و از این همه دوست داشته نشدن...

کاش یکی منو واسه خودم دوست داشت. همین قدر ساده همین قدر حقیرانه...

  • ۹۷/۱۲/۱۱
  • Ba har

نظرات (۱)

  • مصطفی پارساپور
  • اول سلام.. نمیدونم از اینکه من هم الان بیدارم و نوشته‌تون رو میخونم چه حسی پیدا خواهید کرد، شاید هم چندان مهم نباشه و احتمالا هم همینطوره.. من بصورت رسمی مینویسم اما گمان نکنید این جملات شق و رق رقت‌انگیز از خودنمایی و سخن‌سرایی است، خودمانی‌تر بگویم از شب‌نشینی و این حرفهاست؛ میخواهم بگویم که کلمات من سرشار از احترام است برای کسی که دوستدار او هستم.. نمیدانم این خاصیت قلم من است انگار، همیشه گنده‌گویی همیشه مبالغه‌ای احساس‌برانگیز که صد و نودی به هیچ دردی نمیخورد و نخورده است.. نمیدانم از تنهایی چه باید گفت.. چه چیزی باید بگویم یا شاید اصولا چیزی نباید بگویم.. اما یک نکته به ذهنم آمد، با خودم گفتم شاید همین یک نکته فانوس کم‌رمقی باشد و از دور ستاره‌ای را در آسمان شما برفروزد، اما یقین بدانید که این ستاره شما را متوجه آسمان شگفت‌انگیز بالای سرتان که نه در آستانه‌تان خواهد کرد؛ یک کهکشان از احساس کشف‌نشده.. نمیخواهم از خودم تعریف کنم دلی ناگزیرم از اینکه بگویم کسی نمیتواند از تنهایی بگوید که خودش در بطن معنای تنهایی غور کرده است و اندیشیده است و از این بالاتر در صحرای تنهایی قدم زده است و خوشبختانه یا بدبختانه مطمئنم با ادراکی که داشته تا همیشه قدم رنجه خواهد کرد... کسی با شما حرف میزند که بارها تا مرز افکار پلید خودنابودی پیش رفته است، میدانم گفتن اینها خوب نیست و جالب نیست و شاید لزومی نداشته باشد اما میخواهم بگویم که تا کجای سیاهی سیاهی است... این است، با هم بودن به دیدن و شنیدن نیست، حتی به بودن نیست، آنچه مهم است دلهای ماست، آنچه باارزش است احساسی است که در دلهای ماست.. که اگر دلهای ما باصفا بود، لبریز از وفا و قدرشناسی و دوستی بی‌چشمداشت بود، اگر روح ما در روزی ساعتی بهم بقدر پلک‌زدنی گره خورده بود، اگر بر طریق مهر باشیم یقین بدانید که تا همیشه با هم خواهیم بود، حتی اگر هیچوقت همدیگر را نبینیم... بخدا شعار نمیدهم، صادقانه و خالصانه میگویم و میخواهم من را در غم شبتان شریک بدانید.. شاید مهم نباشد، من مصطفی پارساپور که همیشه خدا ساکت بوده‌ام و حضورم با عدم برابر است این همه آسمان ریسمان بافته‌ام و میبافم چون مائده بهاری را دوست خودم میدانم؛ بله دوست خودم میدانم و برایش به شدت احترام قائل هستم و یکی همان حال خوبهایی که دارم این است که قلبم با دوستی دوستانم بزرگتر شده است.. بخدا اهل تعارف نیستم، حرف هم زیاد زده‌ام و بیش از این مصدع اوقات نخواهم شد اما این اجحاف بزرگی است در حق خودتان اگر خودتان را تنها بدانید، مائده بهاری کم کسی نیست و انسان‌های بزرگ در خلوتشان تنها نخواهند بود....
    پاسخ:
    نمی‌تونم بگم چقدر از دیدن این پیام خوشحال شدم و البته به همون اندازه شرمنده که انقدر دیر دیدمش و دارم جواب میدم. 
    بعد از خوندن این پیام خیلی خیلی فکر کردم که حقیقتاً تنهایی چیست یا این پیام شما چقدر من رو از اون حس بد و غمگینم جدا کرد...
    این که چطور میتونم حقیقتاً حق مطلب رو ادا کنم در تشکر از شما و هزار دغدغه این چنینی...
    شاید خیلی ساده و کلیشه‌ای باشه اما حقیقتاً با تمام وجود، با ذره ذره وجودم ازتون ممنونم برای این چند خط که برایم نوشتید... 🙏🏼🙏🏼🙏🏼

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی