_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

فردا، شب تولد مهنازه و احمد قراره کارای مهمی کنه... 

کارای مهم، ولی نه اون مدلی که شما فکرشو می کنین... شما مهم رو بزرگ و پرهیجان میبینین... شلوغ و پرزرق و برق اما احمد اهمیت رو توی سادگی میدونه... برای همین قراره فردا از گل فروشی یه دسته گل مریم بخره... با یه شاخه رز قرمز. این کاریه که قبلنا بابای مهناز براش میکرد...

مهناز چند ساله که شبای تولد خوبی نداشته. برای همین احمد امسال قراره براش یه شب عالی بسازه...

یه کیک کوچیک اندازه کف دست با یدونه شمع روش... یه کادو کوچیک شاید یه کتاب شعر که جلو شعرای خوبش رو براش علامت بزنه و یه نامه که با خودکار سیاه روی کاغذ کاهی نوشته و تاش کرده گذاشته لای کتاب دقیقاً اونجاش که کلمه های کتاب بلند فریاد میزنن” مرا تو بی سببی نیستی” که مهناز اول شعر رو ببنینه و بخنده اونقدر پررنگ که چشماش خط بشن و تمام صورتش بخنده بعد نامه رو باز کنه و شاید حتی از خوشحالی گریش بگیره... قراره براش بنویسه که داشتنش مثل تموم بوی یاس خونه مامان جون و تموم خرمالو های پاییز عزیز و دلچسبه. که دعواهاشون مث ابر بهاره زود میاد و زود میره... که وجودش مثل بوی عطرش شیرینه... و این که با بودنش خیلی چیزا فرق داره... 

قراره کتابو تو یه کاغذ سبز بپیچه و بهش روبان قرمز بزنه ... قراره کادو رو یه جوری بهش بده که نگاهش بگه چقد شاکره از بودنش... 

اینا تموم چیزاییه که احمد تا اینجا تمرین کرده 

اما قرار ۲۴ ساعت تو دلهره و تشویش باشه که حالا همه چی خوب پیش میره یا نه...! دلهره ی خوب البته!

احمد قراره کاری کنه کارستان... که شاید شما اون رو هیچ بدونین. البته که تنها کسی که ارزششو درک میکنه مهنازه و فقط و فقط همین مهمه...

  • ۹۶/۱۰/۰۲
  • Ba har

نظرات (۱)

❤...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی