_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

هوا سرده،

موهاش بوی دود میده… دستاش میلرزه. این ها همه یادآور خاطره های دور و مه آلودن…

آستین پلیورشو آورده تا نوک انگشتاش و یه جوراب کلفت حوله ای پوشیده که اومده رو پاچه شلوارشو زانوهاشو بغل کرده جمع کرده خودشو نشسته رو مبل، دستاشو از شدت سرما «ها» میکنه…

احمد تو تراس وایساده داره سیگار میکشه… در تراسو وا میکنه با شونه های خم از شدت سرما میاد تو. داره با خودش زمزمه میکنه:«لحظه ای آسمان تو بنگر چهره ی ارغوانیم» و تصور کنین که با صدای خش دارش با همین مکث جالب نامجو اداش میکنه… از پشت میاد مهناز رو بغل میکنه و ماچش میکنه… 

احمد بوی دود میده…دستاش میلرزه. هوا سرده...

  • ۹۶/۰۸/۲۶
  • Ba har

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی