_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

اعتماد کن

اگر روزى بچه اى داشته باشم، یا حتى اگر یک صبح تا شب بچه اى را به من بسپارند، برایش عصرانه درست میکنم. بهتر است چیزى جز نون تست و نوتلا باشد اما اگر همان هم بود عیبى ندارد. بعد دقیقاً رأس ساعت ٦ او را مینشانم پشت میز، عصرانه را میگذارم جلویش و خودم رویرویش مینشینم. ابتدا به او یاد میدهم که عصرانه وعده ى بسیار مهمى است و باید همیشه باشکوه برگزار بشود و بعد شروع میکنم از مهمترین مسائل زندگى برایش میگویم. نه این که آموزش بدهم، تنها سوال بارانش میکنم و او خود حتماً در لحظه اى از زندگى طولانى که پیشِ رو دارد، پاسخ آن را خواهد یافت...

در نهایت لحظه اى که او پاسخ کاملاً نسبى سوال من را در ١٥ یا ١٧ سالگى اش کشف کند، براى ٣٠ ثانیه به دست ها، پاها، خودش در آینه و هرآنچه که میتواند در پیرامونش ببیند و لمس کند، به گونه اى نگاه خواهد کرد گویى که اولین بار است آن ها را دیده است. با شگفتى! با سک شگفتى توام با لذت و این نهایت حس اعتماد به نفسى است که یک نفر میتواند تجربه کند...

  • ۹۶/۰۶/۲۶
  • Ba har

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی