_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

سالگرد اردواج ۲۸


این که اصولا مهمه یا نه، هرجور دوست دارین فک کنین. 

این جا اما احمد محور عالمه. هیچ وقت واسش مهم نبوده، این یعنی مهنازو روست نداره؟ نه لزوما همچین معنیی نداره اما احساس مهناز؟

آره خب مهناز غمش میگیره. بغ میکنه یه گوشه میشینه قهوه میخوره و سیگار میکشه انقد که تپش قلب میگیره. [قهوه بهش نمی سازه.]

شاید اگه یه حرفی بزنه، یه طعنه ای چیزی، وضع فرق کنه که مثلا احمد به خودش بیاد. شاید فک کنین از غروره اما مهم نیس شما چی فک کنین ولی اگه کنجاوین، باس بدونین که ابدا از غرور نیست.

مهناز فک میکنه یه سری حرفا. یه سری کارا خودشون باس باشن. این که تو دخالتی تو به وجود اومدنشون داشته باشی، اصلشو زیر سوال میبره… نگار که اصلا اتفاق نیفتاده باشه...

  • ۹۵/۰۶/۱۱
  • Ba har

نظرات (۱)

آخ چقدر این خوب بود ...
پاسخ:
من مخلص ترین شومام 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی