میشینه جلوم. دو به شک که بگه یا نگه...
اصرارش میکنم به گفتن و کاش نکنم.
لازم نیس از دو کلمه اول بیشتر جلوبره... تموم کابوساى اخیرم تعبیر میشه و تازه میرم تو جلد احمد وقتى آرمان گذاشت و رفت...
میفهمم کلى وقت کشتیم و با هم زندگى نه، با هم جوونى نه...
میگم: واست خوشحالم
میگه: میتونى بگى اگه غمته
میگم: نباید بگم... به هرحال باس برى
[ تو دلم جیغ میکشم. واسه خاطر دل خودم تا سال ها عزادار...]
- ۹۵/۰۳/۲۰