_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

عزاى دل

میشینه جلوم. دو به شک که بگه یا نگه...
اصرارش میکنم به گفتن و کاش نکنم.
لازم نیس از دو کلمه اول بیشتر جلوبره... تموم کابوساى اخیرم تعبیر میشه و تازه میرم تو جلد احمد وقتى آرمان گذاشت و رفت...
میفهمم کلى وقت کشتیم و با هم زندگى نه، با هم جوونى نه...
میگم: واست خوشحالم
میگه: میتونى بگى اگه غمته
میگم: نباید بگم... به هرحال باس برى
[ تو دلم جیغ میکشم. واسه خاطر دل خودم تا سال ها عزادار...]
  • ۹۵/۰۳/۲۰
  • Ba har

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی