_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

خستس ٩

یه حال خسته ایه. ممکنه برسه بهتون و بگه دلش درد میکنه یا کمرش گرفته یا پاش درد میکنه. در لحظه دروغ نمیگه ها ولى خوشم میدونه که مشکل اصلى اینا نیست. داستان یه اعصاب خرابه... با خودش عهد میکنه یه روز تمام بخوابه. تو حال خودش باشه. به خودش میگه تلافى تموم اون شب زنده دارى هاى الکى، بخواب که تو دنیا هیچ خبرى نیس... 

[ شاید که حال و کار دگرسان کنم]

نه بابا کشکه همه این حرفا...زر مفته بخواب...

خوابشم میاد خستس. خسته سال ها. خسته ى تموم پاییز. خسته دو ساعت تموم مجلس ختم. خسته تموم حرفایى که نشنید. خسته تموم مشقاى شب. خستس. خسته از این که وصف کنه چقد خستس.

چشماشو میبنده قیافه آرمان میاد جلو چشاش یه جورى نگاش میکنه که انگار داره خستگیاشو  درد میکشه... 

چشم بسته با دستش دنبال عینک میگرده. به زحمت چشماشو وا میکنه از پشت عینک کور کورانه تو مبایلش میگرده، آرمانو پیدا میکنه تکست میده: "خستم...!"

میخوابه. 

خودشم خودشو نمیفهمه دیگران بفهمن؟ 


  • ۹۴/۰۸/۲۵
  • Ba har

نظرات (۱)

آقا اعلام کنم که گاه گاه پیگیر این احمدخان هستیم که خاموشخوان نمونیم✋🌹
بسیار زیبا و عالی👋
پاسخ:
تشکرات فراوان که میخونید. شما اعلام هم نکنید، ما مخلص :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی