_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

ماهى ٨

احمد از ماهى متنفر بود. اما مگه میشه تو جمعى اینو بگه و کسى نگه: اَوْ... تو که بابات شمالیه، چطورى کله ماهى خور نیستى؟
کله ماهى فحش نیست که اتفاقاً جزو ناز نامه هاست. البته واسه احمد از این نازنامه داشتنا گذشته مگه این که دست و پاشو اره کنه. اینم بگم که تیکه کلام مادرا واسه بچه هاشون از این قانون مستثناس؛ مامانش هنوزم بچه ٣٨ سالشو "عنترچربى جون" صدا میکنه...
[ نخندین چون همتون همچین اسمایى دارین]
ولى آره داستان اینه که احمد از ماهى متنفر بود. اصلاً درواقع از شمال متنفر بود و بعد از اون هرچى که به شمال ربط داشت حالشو بهم میزد.
از چهار ساعت مداوم تو ماشین نشستن و تو هراز پیچ پیچ خوردن.از توالتاى بین راه. از دل به هم خوردگى (!) یا حتى از فیروزکوه صاف و ساده که تهش حتماً یه وعده غذایى تو نمرود با خودش داشت و اینکه هربار که به نیمه راه فیروزکوه میرسیدن میبایست برگردن و پل ورسک رو نگاه کنن و تحسینش کنن. از "جمعه" گوش دادن تو جاده متنفر بود؛ از رطوبت. از شورى دریا. از این که پاهاش شنى بشه و هرچى تقلا کنه شنا از رو پاش پاک نشن...
و به عنوان لگد آخر، از ماهى متنفر بود و هربار این داستانو واسه خودش مرور میکرد یادش میومد از خیلى چیزاى دیگه هم متنفره که مثه ماهى نیست که بشه گفت. اگه به زبون بیارتشون قبحش میشکنه. 
بعد با خودش میگفت همین بس که دور و وریام بدونن از ماهى متنفرم و راجع به کله ماهى بحث کنیم...  

  • ۹۴/۰۸/۱۷
  • Ba har

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی