_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

احمدرضا

احمد یا همون احمدرضا، مرد خوبى بود؛
اسم واقعیش احمدرضا بود ولى همه احمد صداش میکردن از گشادى بود و آب هندونه یا این که مثلاً آواى احمد خالى جالب تر بود یا هر دلیل چرت دیگه اى، خلاصه که از بقال سر کوچه تا بابابزرگ خدابیامرزش که این اسمو واسش انتخاب کرده بود، [ تا زمان حیاتش] احمد صداش میکردن. فقط مهناز بود که تا قبل ازدواجشون احمدرضا صداش میکرد و حالام وسط دعواها اونجاهایى که میخواست سربه تن شوهرش نباشه، با یه تنفرى کل اسمشو با تشدید ادا میکرد.
-خوشحال بود از این داستان؟
خیلى براش فرقى نداشت فقط میدونست که کلاً از اسمش خوشش نمیاد. حالا دیگه مهم نبود کلشو ادا کنن یا نصفشو!
-چرا دوست نداشت؟
هیچوقت نگفت چرا ولى واسه جواب این سوال میگفت هیشکى از اسمش راضى نیست.
آره. خلاصه که احمد مرد خوبى بود؛بى شیله پیله؛ اما مگه خوب بودن خشک و خالى هم خوبه؟ 
یه موقع هایى میشد با خودش فک میکرد که اصلا باید بد باشه. این که همیشه واسه اره و اوره و شمسى کوره حاضر بود انقد بد نبود که بعد هر بار، لعن و نفرین کنه خودشو که مرد حسابى یکم به خودت فک کن.
خلاصه که خیلى جاها ناراضى بود اما ته ته ته تمام ماجراها، یه جورایى از خودش راضى بود حالا غرور بى جا بود یا حقیقت الله اعلم...
[ اگه از غروره، میدونین که احمد عیب و ایراد زیاد داره.]
کل داستان اینه که احمدم مثه تمام اون آدماى خوبیه که روزاى بد و رازاى مرخرف و ماجراهاى ناخوشایندى واسه گفتن دارن ولى شاید چون خوبن، خیلى درموردش حرف نمیزنن...
  • ۹۴/۰۸/۰۲
  • Ba har

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی