_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

If you really want to hear about it, the first thing you’ll probably want to know is where I was born, and what my lousy childhood was like, and how my parents were occupied and all before they had me, and all that David Copperfield kind of crap, but I don’t feel like going into it, if you want to know the truth.

J. D. Salinger, The Catcher in the Rye (Fiction)

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

t was the best of times, it was the worst of times, it was the age of wisdom, it was the age of foolishness, it was the epoch of belief, it was the epoch of incredulity, it was the season of Light, it was the season of Darkness, it was the spring of hope, it was the winter of despair.

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

یلدا

چه مستیست ندانم که رو به ما آورد

که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟

چه راه می زند این مطرب مقام شناس

که در میان غزل قول آشنا آورد؟

 

صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است

که مژده طرب از گلشن سبا آورد

دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن

که باد صبح نسیم گره گشا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست

برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد

تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر

که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد

رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد

بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد

 

مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

به تنگ چشمی آن ترک دلسیه نازم

که حمله بر من درویش یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند

که التجا به در دولت شما آورد

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

جاگیری

امروز اولین بسته قهوه فوری تموم شد! شکر رو که توی پاکت کاغذیه سرازیر کردم توی ظرف فلزی خالی قهوه و تا جایی که میشد پرش کردم. البته که هنوز یک کمی ته پاکت کاغذی، شکر مونده اما می خوام بگم که این اولین نشونه برای جاگیر شدنه!

 

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

زیبا زییییبا

یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی/ در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

غم عالم

غم عالم رو سرمه... و یک نفر آشنا می‌خوام...!

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

عطار عزیز

تو بدان نور نجس غره مباش

چون نه ای خورشید، جز ذره مباش

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

برای ن.ج

 

ن.ج که دیگر هیچگاه نمی توانم ن.ج عزیز بناممت،

 

در همین ابتدا این را بدان که مردم صحبت می‌کنند؛ که بسیار حرف می‌زنند. از هر دری! بدان که برای مدت مدیدی لق لقه‌ی زبان این و آن بودی و من تا جایی که می‌توانستم سعی می‌کردم چنین نباشد. در نهایت اما نه تنها موفق نشدم که در منجلاب داستان‌های تو غرق شدم. حالا من هم موضوع بحث مردمم. مایه ترحمشان و تمسخرشان. 

 

ازت بدمم می‌آید و تمام.

 

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

برای خ . گ

خ عزیز (یا شاید هم خ ناعزیز!)

 

من به پشتوانه حافظه خوبم از روزها و ساعت ها و تاریخ‌ها، مقدار قابل توجهی از زندگی‌ام را در گذشته می‌گذرانم.

به لطف تو مدتی است هرچه از یکسال اخیرم به یاد می‌آورم با ناراحتی و اشک همراه است. 

قرار نیست این‌ها را هیچ وقت بخوانی و من قرار نیست مثل آن‌چه مرسوم است یک بار سنگین از عذاب وجدان را به کولت بیندازم. این‌ها را انگار برای خودم می نویسم; برای خودم که راه ‌های زیادی را امتحان کردم که ناراحت نباشم و نشد. 

 

این که دیگر وجود نداری و دلم برایت تنگ می شود یک درد است، این که به هرچه در خاطراتم رجوع میکنم تو هم در آن هستی دردی دیگر.

کاش اصلاً نبودی...

اما مگر به کاشکی و شاید من است؟

اگر آرزوهای من مهم باشد، تو یک مکالمه بالغانه به من بدهکاری.  

من فکر می کنم می توانم با اتفاقات منطقی روبرو شوم و از دستت ناراختم که این توانایی من را نادیده گرفته‌ای.

 

معمولاً نامه را با آرزوهای خوب تمام می‌کنند. من اما آرزویی برای تو ندارم. تو به هرآن چه بخواهی می‌رسی پس چه نیازی است در چارچوب تعارفات بمانیم؟

 

 

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

نجات بخشی

 

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر/ ندانمت که در این دامگه چه افتادست

 

همون طوری که شش ماه پیش این بیت منو نجات داد، باار دیگر روزی فرا می رسد که نجات بخش واقع شود.

  • Ba har