_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

سکون

سکون. سکون بیش از حد...

خلاء

سکوت

سرماى بسیار 

و یک ذهن خالى اما خسته!

  • Ba har
  • ۰
  • ۱

تنفر

حالم از خودم بهم میخوره

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

ضد

چقدر همه چیز ساکن است.
چقدر در اوج غم خوشحالم...
( مفاهیم در عمیق ترین و شدیدترین حالتشان ضد خود را میسازند!)
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

لوندر!

غرق در ملافه هایى که بوى اسطوخدوس میدهد...

و سرشار از آرامش

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

ادا

کاش حقیقتاً انسان هاى خوبى باشیم نه این که اداى انسان هاى خوب رو دربیاریم... :|

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

دلم سوخت

دلم براى خودم سوخت
براى تمام بازیگران فیلم رحمانیان
دلم برام تمام مردم سوخت
براى آدمیت حتى
در یک لحظه دلم گرفت
مثل آسمان این شهر لعنتى
  • Ba har
  • ۰
  • ۰
خانه بوى مریضى میدهد.
بوى تمام آب پرتقال هایى که وقتى دماغت کیپ است و چشم هایت بخار تب دارد باید بخورى بدون آن که مزه اش را بفهمى...
این فصل سرد نیامده، تمام غصه هایش را فرستاده است...
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

امشب یک دقیقه بیشتر خوشحالیم

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

احقاق حق!

کسى چه میداند گفته اش کنایه است، طعنه، تمسخر یا حتى توهین...

حق دارد. 

دهانم مهرو موم است از گلایه یا شکایت که محق ترین است. 

دقیقاً همان طور که من در مقابل پدرم بخاطر اشتباه هایش محقم...!

  • Ba har
  • ۰
  • ۰

یعنى چى؟

و شما چه میدونید دورى یعنى چى؟

بیگانه بودن با این دنیا هم...؟


  • Ba har