_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آرزوی جدید

شاید گاهی بهترین آرزو این باشه:
خیلی چیزهارو نبینیم، خیلی چیزهارو نشنویم، خیلی چیزهارو نفهمیم
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

نگرانى ٢٧

آرمان داره میاد ایران.
فقط واسه دوهفته البته... 
احمد باید خوشحال ترین باشه. اما نیست...
چرا؟
میترسه. میترسه این دیدارا باعث بشه از هم دورتر بشن... از شدت این که حرفى با هم ندارن، از هم دور بشن. احمد نگران تصویریه که از آرمان داره...
تصویرى که تموم این چند سال باهاش زندگى کرده؛ هرجا که تو فکر بوده، تو لک بوده به جا آرمان از زبون تصویرش با خودش حرف زده...
احمد نگرانه... این بار نگران حال خودشه و نه هیچى دیگه...
  • Ba har
  • ۰
  • ۰

لگد

از یه جایى به بعد از بس به کسى پشت گرم نبودى که به بهترین همراهى ها از رو عادت لگد میزنى...

احمق بودن نه شاخ داره نه دم...

بیچاره بودن هم.

این اشتباه تمام ما زنان است از حرصى که روزاى مدیدى میزنیم براى اثبات مبهم ترین احساس هایمان 

  • Ba har