_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

کلمات

سر می خورند واژه ها و روح همین گوشه و کنار، هی بالا و پایین می شود؛ تاریک، روشن،دور، نزدیک. کلمات در ذهن، در کنار هم حرکت می کنند. یکی از دیگری پیشی می گیرد و گاه از آن عقب می ماند. در هم تنیده می شوند و یکدیگر را به بازی می گیرند مثل برگ های بید مجنون در یک عصر گرم و خسته.

کلمات می دوند و می دوند تا به گلو می رسند و درست همان جا، همان لحظه که باید ادا شوند، یک دست محکم انگار بر روی لب ها فشار می آورد. لب ها کمی به درون حرکت می کنند و کلمات را با فشاری چندین برابر سرعتشان، به عقب هل می دهند. سقوط می کنند. یک سقوط آزاد به قعر وجود. در سیاهی محض؛ جایی که نه تنها از یکدیگر دور می مانند که خود را هم گم می کنندو هیچ نمی توان پیش بینی کرد آیا باز جسورانه و پرجنب و جوش می دوند، از کنار هم با سرعت بالا سبقت می گیرند تا مفر خود به بیرون را پیدا کنند یا این سرکوبی، سرنوشت محتوم آن ها بوده است.

  • ۹۸/۰۳/۳۱
  • Ba har

نظرات (۱)

خود من خیلی چیزا میخواستم بهت بگم که نشد و همینم باعث شده هنوز که هنوزه حسرت حرفهای نگفتم رو بخورم ولی خب همیشه در ذهنم ثبت شدی و این همون مجازات نگفتن
پاسخ:
من نمیدونم کیستی اما خب میگفتی حرفاتو...!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی