سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/ چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد/ بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند/ همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم/ که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد/ که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید/ مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری/ تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی/ عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن/ که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی
من حتی نمی تونم انتخاب کنم کدوم بیت رو ذره ای بیشتر دوست دارم