_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

لحظه ای شادی

 

ما گاهی یادمان میرود روحمان دقیقا چه چیزی احتیاج دارد.

مثل من که دیروز فهمیدم روحم دلتنگ موسیقیست. نه لزوما نوایی که به گوش برسد که نوایی آشنا که بتوان با آن زمزمه کرد. همین قدر ساده و پیش پا افتاده... اما همان پنج دقیقه ای که با ویگن همخوانی کردم و بعدش هم عارف، مرا پرواز داد و از شوق لبریز کرد... 

میدانم اگر الان بخوابم فردا کوه غصه است که با تلنگری از خواب بیدارم می کند و مجبور می شوم آرایش کنم و موهایم را درست کنم؛ لباس هایم را عوض کنم و در آینه به شرقی ترین قیافه ی موجود در این شهر خیره شوم و از نترسیدن برایش بگویم اما مگر راهی جز این هم هست؟

بی خوابی به گونه ای دیگر تشویش زاست...

من به فردا عصر فکر می کنم به لحظه ای که دوباره برای چند ساعتی فارغ از هر فکری خوشحال باشم بی دلیل... 

حال که دیگر نمی توان امیدوار بود پس تنها شاد باشم...

باید دید موسیقی فردا چیست.

 

  • ۹۹/۰۱/۱۴
  • Ba har

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی