_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

احمد عزیزم،

احمد نازنینم،

حالا که این نامه رو برات مینویسم، تو فرسنگ‌ها از من دوری یا شاید منم که فرسنگ‌ها از تو فاصله دارم...

این روزها تنهاترینم در عین این که همه من رو کنار عده‌ی زیادی آدم میبینن...

من تنهام چون هیچکدوم از اینهایی که روزهامو باهاشون میگذرونم، درکی از من نداره... از ترس‌هام، آرزوهام، فکرهام...

من تنهام و این عمیقاً اذیتم میکنه...

فکرهام مورد تمسخر واقع میشن. ترس‌هام عجیب جلوه میکنن...

اما تو نمی‌تونی با من چنین کنی چون تو خود فکر منی...

من حتی میتونم بهت بگم که چقدر دوست دارم و حتی تصور کنم که جلوم نشستی و میگی منم...

احمد جان تو انسان خوبی هستی و من عمیقاً دوستت دارم...

  • ۹۷/۱۲/۱۱
  • Ba har

نظرات (۱)

 همه می گن انسان زاده ی غمه من می گم انسان زاده ی تنهاییه.
پاسخ:
غم... غم زیاد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی