_منع عقل_

دلم لرزید؛ دستم به دنبالش در یک شب زنده داری اجباری.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

احمد عزیز

احمد عزیز،

 سلام.

این نامه را من برایت مینویسم! من که تو را خلق کردم در روزهایی که بسیار حرف داشتم برای گفتن و شخصیتی لازم داشتم تا حرف هایم از دهان او بیرون آید. 

البته که این روزها هم بسیار حرف برای گفتن هست اما خیال میکنم راهت کمی از دغدغه های من جدا شده است. 

جالب است نه؟ من خود تو را خلق کردم و حالا تو  داری راهی را طی می کنی که من ترسیمش نکرده ام. این روزها تو به مهناز و بچه دار شدن فکر میکنی و این مسئله نه تنها جالب است، که زیباست؛ یعنی تو آنقدر زنده بوده ای که راه خودت را یافته ای و من شاید در این لحظه در ژرفنای وجودم کمی احساس غرور کنم …

برایت این ها را می نویسم که بگویم : احمد عزیزم که امروز وارد چهارمین دهه ی زندگی ات میشوی، باش! و مدام باش و زندگی را آنگونه که باید برای تو باشد تجربه کن و من تجربیاتت را کلمه میکنم.

احمد عزیزم با آن قد بلند  و موهای فر مشکی ات،درسته که خیلی از من بزرگ تری  و شاید تنها پشیمانی ام همین باشد که چرا اینقدر بزرگ خلقت کردم و از وقتی جوان تر بودی با تو همراه نشدم! اما مهم نیست.

مهم این است که تو را دارم که مثل همبازی های خیالی کودکی ام، در تنهایی هایم می توانم به تو پناه ببرم.

ممنونم که هستی... 

تولدت مبارک!

  • ۹۶/۰۴/۲۸
  • Ba har

احمد

تولد

نظرات (۱)

منم احمد رو جدّا دوست دارم
پاسخ:
من تو رو حقیقتا دوست دارم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی